«او بعد از آنکه جسد زنان خیابانی را در گوشهوکنار شهر رها میکرد، دوباره به صحنه جرم بازمیگشت. حتی گاه به نیروهای پلیس برای جلوگیری از تجمع مردم یاری میرساند. وضعیت ترسناکی در شهر بهوجود آمده بود، بهگونهای که خیلی از این زنها جرئت خروج از خانه را نداشتند.» اینها گوشهای از خاطرات هولناک سیدخلیل سجادپور خبرنگاری است که اولینبار در کشور، ماجرای قتلهای عنکبوتی را در روزنامه خراسان فاش کرد.
سجادپور دبیر صفحه حوادث روزنامه خراسان بوده که حدود 3دهه چشم در چشم جانیان و تبهکاران قلم زده است. اگرچه او قصد دارد همه این خاطرات ترسناک و درعینحال جذاب را در کتابی عبرتآموز به مخاطبان ارائه کند، ما هم ساعتی میهمان کلامش میشویم و نیمروزی همراه او و خانوادهاش در محله وحید هستیم.
این خبرنگار بازنشسته که کارنامهای پر از روایات و داستانهای جنایی دارد، ریشه علاقه به نویسندگی را به دوران کودکی گره میزند؛ آنگاه که در روستای زادگاهش، باغان شیروان، پای نقل راویان قصه و افسانههای روستا مینشست و گوش جان به حکایتهای و داستانهایی میسپرد که در شبهای بلند زمستان از ذهنهای خلاق شاهنامهخوانها و نقالها جاری میشد.
او بعدها این داستانها و افسانهها را به صفحات روزنامه دیواری مدرسه و دفاتر انشا نقش زد تا جایی که در دوره دبیرستان به انشافروشی در مدرسه روی آورد. سجادپور که در دبیرستان آیتا... کاشانی شیروان تحصیل میکرد، وقتی معلم ادبیاتش او را در نویسندگی تشویق کرد، در هر موضوع حدود 15انشا مینوشت و قبل آمدن معلم به کلاس هرکدام را 30تومان به دانشآموزان میفروخت. این خبرنگار کهنهکار درباره فروش برخی نوشتههایش با خنده میگوید: «البته نامههای عاشقانه نرخ بیشتری داشت و هر یک برگ را 100تومان مینوشتم.» او علاقه عجیبش به مطالعه کتابهای پلیسی را دلیل مهم دیگری برای قلمزدن در عرصه حوادث میداند و با ذکر خاطرهای میگوید: «خاطرم هست سال سوم دبیرستان یک روز صبح چشم باز نکرده بودم که کتابی به دست گرفتم تا فقط چند سطر از آن را بخوانم، اما زمانی کتاب را بستم که ساعت از یک نیمه شب هم گذشته بود!»
بعد گذران دوران سربازی در مشهد، با یک آگهی «جذب خبرنگار» در روزنامه خراسان، قبله آمالش را پیدا میکند
نوشتن تنها هنر سیدخلیل نوجوان نبود؛ او در همان سن کم ساعتسازی را هم در کنار کسب درآمد از نوشتهها، از عمو کمالش میآموزد تا سیکل را نگرفته مغازهای برای خودش باز کند. اما عشق به نوشتن چنان غوغایی در دل و جانش میاندازد که با خواندن مجله تهرانی «جهاد روستا» و مکاتبه با آن ماهنامه، میشود خبرنگار اختصاصی این ماهنامه در شیروان.
دانشآموز زرنگ دبیرستان آیتا... کاشانی بعد از قبولی در رشته دبیری زبان و ادبیات فارسی، دوره چهارساله دانشگاه را سهساله به پایان میرساند تا خیلی زودتر از همدورههای دانشگاه، در کسوت معلمی خدمت کند. دبیری زبان و ادبیاتفارسی دوره آرام زندگی سیدخلیل جوان است، اما سر پرشور و دل مملو از هیجانش به آن هم راضی نمیشود و بعد گذران دوران سربازی در مشهد، با یک آگهی «جذب خبرنگار» در روزنامه خراسان، قبله آمالش را پیدا میکند تا با گذر از دنیای آرام معلمی، خود را به دریای پرتلاطم خبر بیندازد.
نوشتن را بلدبودن کافی بود تا این جوان تازهکار خیلی زود جای خودش را بین خبرنگاران خبره و کاربلد پیدا کند. حوزه خبر نخستین تجربه کاری سیدخلیل در روزنامه بود تا قلمش را در آن صفحات محک بزند و خودی نشان دهد. اما سال دوم همکاری، خلأ نیرویی کاربلد در صفحه حوادث سبب میشود برای مدت کوتاهی مدیریت این صفحه به او سپرده شود: «در مدت کوتاه 2سال همکاری با روزنامه، چند آفیش برای صفحه حوادث رفته بودم، اما وقتی پیشنهاد دبیری صفحه به من داده شد، از ته قلب دوست نداشتم قبول کنم. قرار شد فقط 6ماه صفحه را دست بگیرم.»
سجادپور اینها را درحالی میگوید که چندسالی از بازنشستگیاش در صفحه حوادث روزنامه میگذرد و هنوز گهگاهی برای گرفتن مشاوره با او تماس میگیرند: «آن 6ماهی که قرار بود بعد سپری شدنش صفحه را تحویل دهم، درست بیستوشش سال گذشت و تا لحظه آخر کسی برای این صفحه پیدا نشد که نشد.»
البته شم شاعری و حس خوب نوشتن و تسلط به نگارش سبب شده بود که خبرنگار جوان دیروز همزمان با دبیری صفحه حوادث، نظارتی هم بر صفحات فرهنگ و اجتماعی ویژهنامه خراسان داشته باشد. ستونهایی از سرودهها و دلنوشتههای او که در آن صفحات نقش بسته و امروز در آرشیو روزنامه موجود است: «گاه بعد برگشت از سر بازسازی صحنه قتل یا جنایت، میرفتم سراغ صفحه فرهنگ. آن لحظه تمام ماجراهای اتفاقافتاده را از ذهن دور میکردم، گوشه دنجی مینشستم و شروع میکردم به سرودن شعری برای ستون خالیمانده صفحه فرهنگ یا نوشتن متنی برای صفحه اجتماعی.»
نزدیک به 2دهه نوشتن از اتفاقات و رخدادهایی که در گوشهوکنار شهرمان رخ میدهد، حضور در سر صحنههای قتل و بازسازی صحنه جرم و جنایت و... تجربه کمی نیست؛ تجربیاتی که این خبرنگار کهنهکار هرگز دوست ندارد برایش تکرار شود. برای همین وقتی از او که تجربهای بیستساله در این حوزه دارد، میپرسیم اگر به گذشته برگردد حاضر است دوباره مسئولیت این صفحه را قبول کند، با قاطعیت میگوید: «هرگز!»
سجادپور خبرنگاری صفحه حوادث را فرسایشی و پیرکننده میخواند: «شما تصور کنید خبرنگار هر صفحهای غیر از حوادث، از ورزشی بگیرید تا ادب و هنر، اقتصاد و... هنگام مصاحبه یا آفیش خبری با وقت تعیینشده قبلی، خیلی بانظم و محترمانه در محل قرار حاضر میشوند، آن ورزشکار و هنرمند و... هم باافتخار اجازه گرفتن عکس و تهیه مطلب را میدهد. حالا برای امثال من نه حادثه خبر میکند، نه قتل و جنایت. از سویی دیدن صحنههای قتل، جرم و جنایت و... بهمرور آدم را پیر میکند، بیآنکه خودش متوجه این فرسودگی شود.»
«تابستان سال80 و ایام تاسوعا و عاشورا بود. جسدی در بولوار بزرگمهر و 2جسد دیگر در خینعرب کشف شده بود. با پیداشدن جسد چهارم با شیوه 3قتل قبلی مطمئن شدیم که با قاتلی سریالی مواجه هستیم.» اینها را سجادپور میگوید تا ما را ببرد به روزهای خوفناک دهه80؛ روزهایی که حتی شنیدن نام «قاتل زنها» لرزه بر تن زنان مشهدی میانداخت. او میگوید: «قاتل عنکبوتی عنوانی بود که من برای قتلهای سریالی انتخاب کرده بودم. قتل زنان خیابانی دهه80 جزو نخستین قتلهای سریالی بود. 21قتل مشابه که قاتل در اعترافاتش فقط به 16قتل از آنها اقرار کرد.»
درحالیکه یادآوری خاطرات پرونده قطور 2دهه قبل چشمان سجادپور را ریز کرده است، ادامه میدهد: «خاطرم هست یکبار برای تهیه عکسی از جسد یکی از مقتولها به سردخانه بهشترضا(ع) رفتم. حدود یک ساعت با کارگر غسالخانه اجساد را زیرورو میکردیم تا جسد مدنظر را برای گرفتن عکس پیدا کنیم. همان زمان از طرف یکی از رسانههای خارجی برای هر قطعه عکس این زنها پیشنهاد پرداخت 1000دلار داده شد که قبول نکردم.»
از موضوعهای جالب در این پرونده، حضور قاتل در محل رهاسازی اجساد بود. اینها بعد از دستگیری حنایی مشخص شد. در موردی او نهتنها در کشیدهشدن نوار زردرنگ وارد نشدن به محل جرم به بچههای آگاهی کمک کرده بود، بلکه حتی بعد از کمک در انتقال اجساد به داخل آمبولانس با همان خودرو تا مسیری آنها را همراهی کرده بود. قاتلی که جرمش قتل زنان خیابانی بود و تا آخرین لحظه از کارهایش ابراز پشیمانی نکرد.»
خاطرم هست یکبار برای تهیه عکسی از جسد یکی از مقتولها به سردخانه بهشترضا(ع) رفتم. حدود یک ساعت با کارگر غسالخانه اجساد را زیرورو میکردیم تا جسد مدنظر را برای گرفتن عکس پیدا کنیم
بعضی خاطرات با گذشت سالهای سال مشمول گذر زمان نمیشود و حتی تکرارش تلخ و ناراحتکننده است. جنایتی که سالها قبل بهسبب خطایی پزشکی رخ داده یکی از این نمونههاست. اینها را سجادپور میگوید تا جنایت رخداده بهدست مادری روانی را برایمان روایت کند: «صحنه این موردی که میخواهم برایتان تعریف کنم تا مدتها جلو چشمانم بود و هنوز هم یادآوریاش قلبم را به درد میآورد. روایت به سال۸۰-۸۱ برمیگردد.
از طریق یکی از منابع اطلاعاتیام خبردار شدم فاجعهای در محله سیدی درحال رخدادن است. سریع خودم را با موتور به نشانی رساندم. خانهای که در گودی بود و همسایهها از پشتبام مشرف به حیاط خانه متوجه رخدادن جنایت هولناک قتل 2کودک شده بودند. اما تلاششان برای نجات جان بچهها بینتیجه بود.
من وقتی رسیدم چند نفر تازه موفق به شکستن در شده بودند. با بازشدن در، صحنه خونین حیاط و 2طفل بیسر اولین چیزی بود که جلو چشمانمان به تصویر کشیده شد. زنی پریشان و سراپا خون درحالیکه چاقوی میوهخوری خونآلودی در دست راستش بود، وسط حیاط ایستاده بود و مدام تکرار میکرد: «راحت شدن دیگه. رفتن بهشت.» داستان از این قرار بود که مادر بچهها بیماری روانی داشته و مدتی هم در بیمارستان بستری بوده است، اما به تشخیص پزشک مرخص میشود. اشتباه پزشکی که مرگ دلخراش 2طفل بیگناه را بهدنبال داشت.»
تیزهوشی و دقت به همه زوایای محل جرم، حتی افراد حاضر در صحنه وقوع جنایت، میتواند سرنخی بهدست خبرنگار بدهد؛ دقت در هر چیزی که شاید برای دیگران بیربط و بیاهمیت باشد. این تجربهای است که سجادپور در اولین روزهای کاریاش در صفحه حوادث خوب به یاد دارد؛ آموختههایی که بیشترشان از روزهای نوجوانی و جوانی و خواندن کتابهای آلفرد هیچکاک و داستانهای پلیسی در ذهنش مانده بود: «اولین تجربه کاریام در صفحه حوادث، قتل در روستای چایدره واقع در جاده کلات بود. در آن درگیری یکی از 2طرف دعوا با تراکتور به دل گروه مقابل زده بود که جوان بیستسالهای دراینبین کشته شده بود.
من وقتی به سر صحنه رسیدم که نیروهای پاسگاه خلقآباد درحال انتقال قاتل بودند. در میان همهمه جمعیت رجزخوانی مردی پنجاهشصتساله توجهم را به خود جلب کرد: «من نمیگذارم در زندان باشد، حالا میبینید و...» چهره آن مرد در ذهنم ثبت شد تا اینکه چند ماه بعد از قتلی در چهارراه شهدا مطلع شدم. در این ماجرا قاتل با خنجر به پشت مقتول زده و فرار کرده بود. وقتی رسیدم روی جسد پوشانده شده بود. پارچه روی جنازه را پس زدم و تا چشمم به مقتول افتاد، دیدم همان مرد رجزخوان است. برگه سندی از گوشه جیبش نمایان بود. رئیس کلانتری هاشمینژاد را که در صحنه حضور داشت، کناری کشیدم و گفتم گمانم قاتل را بشناسم. بعد توضیحی مختصر از قتل چند ماه قبل و ماجراهای پیشآمده برایش گفتم و همانجا به پاسگاه خلقآباد برای پیگیری ماجرا بیسیم زده شد. ظاهر امر از این حکایت داشت که مقتول برای آزادی قاتل ماجرای چایدره با سندی در دست به شهر آمده بود و همین سبب عصبانیت خانواده مقتول و بهقتلرساندن وی شده بود.»
یکی از جنایات مخوف که حتی شنیدنش لرزه بر جان آدم میاندازد، پیداشدن جسد مثلهشده مقتولی بود که تکههای بدنش با فاصله چندروزه در گوشهوکنار شهر رها شده بود، اما بالأخره قاتل شناسایی و دستگیر شد.
با کشف اولین آثار جنایت که فقط یک دست قطعشده از آرنج بود، خبری به این مضمون تنظیم کردم: «کشف بقایای جسد یک سابقهدار افغان که با آلت قتاله ساتور به دست قصابی به قتل رسیده بود.» اما این نوشتهها در متن خبر موجب شد سردبیر سرزنشم کند که این مطالب را با کدام سند و مدرک نوشتهای، درحالیکه هویت مقتول مشخص نیست و قاتلی هم دستگیر نشده است. یک ماه بعد وقتی قاتل دستگیر شد، عین نوشتههای اولیه مرا اعتراف کرد. سردبیر و دوستان خیلی کنجکاو بودند بدانند آن اطلاعات را از کجا داشتم. برایشان گفتم فقط از روی نشانهها و بعد توضیح دادم که ایرانیجماعت بیشتر از رنگ آبی برای خالکوبی استفاده میکند و افغانها از رنگ صورتی. ظرافت و زیبایی خالکوبی هم نشان از با حوصله کار شدن داشت که فقط در حبس این حوصله وجود دارد. اینکه قاتل قصاب بود را از قطعشدن با یک ضرب و بدون لرزش دست متوجه شدم؛ قاتل به کارش خیلی وارد بوده است. اما اینکه آلت قتل ساتور بوده است را از روی استخوانی که هیچ شکستگی و خوردگی نداشت تشخیص داده بودم. اگر با هر وسیلهای غیر ساتور میبود، لبه استخوان شکسته میشد. آن روز بابت این استدلالهای پلیسی از سوی سردبیر 10هزار تومان تشویقی گرفتم درحالیکه حقوق ماهانهام 8000تومان بود.
باید حواس خبرنگار باشد اطلاعاتی که میتواند سرنخی برای بهدامانداختن مجرم و... باشد، درز نکند
سروکارداشتن با خبرهای تصادف و نزاع و... آنهم همهروزه و نوشتن از آن کار هر کسی نیست. بهویژه که با قلمی نوشته شود که در عین جذابیت، عبرتآموز و هشداردهنده هم باشد. باید حواس خبرنگار باشد اطلاعاتی که میتواند سرنخی برای بهدامانداختن مجرم و... باشد، درز نکند. بیش از 2دهه قلمزدن در حوزه حوادث تجربه خوبی است تا از سجادپور که در این راه استخوان خرد کرده و گرد پیری بر موهایش نشسته است، از ویژگیهای بارز خبرنگار حوادث سؤال کنیم: «یکی از ویژگیهای این خبرنگار برای نوشتن جذاب گزارشها، داشتن قلم توصیفی گیرا و دلنشین است. دیگری عکاس خبری خوب بودن، چون سر صحنهای که حادثهای رخ داده است، نمیتوان انتظار حضور لحظهای و آنی عکاس را داشت. رفتن به خدمت سربازی ترجیحا نیروی انتظامی تا با تخصصهای پلیسهای مختلف آشنا باشد، توانایی جلب اعتماد و داشتن منابع خبری و اطلاعاتی معتبر و آخری داشتن سلامت روح و روان و رهاکردن حوادث بعد تهیه خبر از دیگر ویژگیهای چنین خبرنگاری است.»
او که کولهباری از تجربهاندوزی از صفحه حوادث دارد، گزینه آخر را ضروریتر میداند و تأکید میکند در این حرفه رهاکردن ذهن از اتفاقات و حوادث خیلی مهم است و من با تمرین این را بهدست آوردم که اگر غیر این بود، نهتنها خودم که خانوادهام هم آسیب میدیدند.
در تمام مدت این گفتوگو همسر و دختران سجادپور، نرگس و نسرین، در کنارمان هستند و مشتاقانه صحبتهای پدر را گوش میکنند. دخترانی که دست به قلم هستند و امروز پا جای پای پدر گذاشتهاند و نوشتههایشان نام سجادپور بزرگ را در روزهای بازنشستگی و خانهنشینی در صفحه حوادث روزنامه خراسان زنده نگه داشته است. راضیه هلقینژاد، همسر سجادپور، ادامه میدهد: «همسرم مرد بسیار مهربان و خوشقلبی است. سختی شغلش از همان ابتدا نداشتن ساعت و برنامه مشخص بود.
اوایل که تازه عقد کرده بودیم، گاه حتی نیمهشب تلفنش زنگ میزد برای رفتن سر صحنه کشف جسد یا تصادف و نزاع. دلم آرام نمیگرفت و یکی از برادرهایم را همراهش میکردم تا مراقبش باشد. او حتی در سفر هم کارش را تعطیل نمیکرد. چند سال قبل در سفر شمال بعد کلی برنامهریزی برای بردن بچهها به تلهکابین، چون حادثهای در مشهد رخ داده بود و باید خبرش آماده میشد. برنامه آن روز کامل لغو شد. اوایل دوران عقد هم سفری داشتیم به بندر انزلی. در مسیر برگشت اتوبوس ما تصادف کرد. در آن حادثه 7نفر جانشان را از دست دادند. من که بیهوش شده بودم و چیزی متوجه نشدم، یکی از همکاران همسرم هم که در آن سفر با ما بود، بعدها تعریف کرد من که شوکه شده و گوشهای نشسته بودم، اما سیدخلیل دوربین و کاغذ به دست بالای اجساد دنبال تهیه خبر و عکس بود.»
راضیه خانم درحالیکه لبخندی حاکی از رضایت بر لب دارد، میگوید: «با همه این اوصاف و دغدغههای شغل خبرنگار حوادث، چون همسرم به کارش عشق داشت، هیچوقت گله نکردم و ناراحت نبودم. امروز هم خوشحالم که بعد سالهای پر از استرس و هیجان، روزهای آرامی را در کنار دخترانمان تجربه میکنیم.»
پیداشدن اجساد در حاشیه شهر و نزاعهای خونین که گاه به قتل منجر میشود، چهره خوبی از مناطق حاشیهای و کمبرخوردار ترسیم نمیکند؛ تصویری که منجر به نگاه منفی و این پندار در اذهان میشود که خلاف و قتل و جنایت جزو جداییناپذیر مناطق کمبرخوردار و حاشیهای کلانشهر مشهد است.
نظر سجادپور را دراینباره میپرسیم. نگاهش برای ما تازگی دارد. او معتقد است: «در مناطق مختلف برخوردار و غیربرخوردار میزان خلاف و جرم شاید به یک اندازه باشد، ولی فقط نوع آن متفاوت است. در مناطق برخوردار جرمهایی چون مجالس پارتی، لهوولعب، قمار و روابط خاص و... بیشتر مشهود است، درحالیکه در مناطق حاشیهای نزاع، اعتیاد، خرید و فروش مواد مخدر و... وجود دارد که بیشتر هم زاییده فقر اقتصادی و فرهنگی است. از سویی درحاشیهبودن بهویژه مسیر آسان کمربندی صدمتری سبب میشود اگر در هر نقطه و گوشه دیگری از شهر جرم و جنایتی به وقوع بپیوندد، خلافکاران اسباب خلاف و جرمشان را در این نواحی حاشیهای و بیابانهای اطراف رها کنند.»